هَمسا

new experience of life on Islamic way

new experience of life on Islamic way

حضرت عباس(علیه السلام)

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

قمر بنی هاشم به رود فُرات که می زد، آب در پوست خود نمی گنجید!
در خیال خود گمان می برد که از دست های تشنه عبّاس، لبریز خواهد شد.
امّا، وقتی که آب را، تشنه، رها ساخت؛ در همهء پیچ و تابِ خیالِ فُرات، تنها یک سؤال بود که موج می زد:
آخر، چرا؟!

خاندان حضرت عباس

در سال 26 هجری قمری، حضرت عباس (ع) پا به عرصه گیتی نهاد. مادر گرامیش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی و کنیه اش (ام البنین) بود.
چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، که امیرالمومنین از برادرش عقیل، که به اصل و نسب قبایل آگاه بود، درخواست کرد زنی را از دودمانی شجاع برای او خواستگاری کند و عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را برای آن حضرت خواستگاری کرد و ازدواج صورت گرفت.

امیرالمومنین (ع) از این بانوی گرامی، صاحب چهار پسر به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.
عباس (ع) ازبرادران دیگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خویش، حسین (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار کردند.
ارادت قلبی ام البنین (س) به خاندان پیامبر (ص) آنقدر بود که امام حسین (ع) را از فرزندان خود بیشتر دوست می داشت؛ بطوری که وقتی به این بانوی گرامی خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسین (ع) باخبر سازید و چون خبر شهادت امام حسین (ع) به او داده شد، فرمود رگهای قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زیر این آسمان کبود است، فدای امام حسین (ع).

دوران کودکی حضرت ابوالفضل العباس

در روزهاى کودکى عباس، پدر گرانقدرش چون آیینه معرفت، ایمان، دانایى و کمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانى‏اش بر وى تاثیر مى‏نهاد. او از دانش و بینش على(ع) بهره مى‏برد. حضرت در باره تکامل و پویایى فرزندش فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در کودکى علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا مى‏گیرد، از من معارف فرا گرفت.

در آغازین روزهایى که الفاظ بر زبان وى جارى شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو یک. عباس گفت: یک حضرت ادامه داد: بگو دو عباس خوددارى کرد و گفت: شرم مى‏کنم با زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ‏ام، دو بگویم. 
پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ‏اى پاک و مبارک براى ایام نوجوانى و جوانى عباس فراهم کرد تا در آینده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد. گاه که على(ع) با نگاه بصیرت‏ آمیز خود آینده عباس را نظاره مى‏کرد، با لبختدى رضایت ‏آمیز، سرشک غم از دیدگان جارى مى‏کرد و چون همسر مهربانش از علت گریه مى‏پرسید، مى‏فرمود: دستان عباس در راه یارى حسین(ع) قطع خواهد شد.

آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنین خبر مى‏داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمویش جعفر بن ‏ابى‏طالب در بهشت پرواز کند. محبت پدرى گاه على(ع) را بر آن مى‏داشت تا پاره پیکرش را ببوسد ، ببوید و با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد. از اینرو لحظه‏اى عباس را از خود دور نمى‏ساخت. فرزند پاکدل على(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه در حرب و محراب و غربت و وطن در کنار او حضور داشت. 
در ایام دشوار خلافت، لحظه ‏اى از وى جدا نشد و آنگاه که در سال‏37 هجرى قمرى جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسه‏اى جاوید آفرید.

مقام علمی حضرت عباس

حضرت عباس (ع) در خانه ای زاده شد که جایگاه دانش و حکمت بود. آن جناب از محضر امیرمومنان (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) کسب فیض کردند و از مقام والای علمی برخوردار شدند.

لذا از خاندان عصمت (ع) در مورد حضرت عباس (ع) نقل شده است که فرموده اند: زق العلم زقا، یعنی همان طور که پرنده به جوجه خود مستقیماً غذا می دهد، اهل بیت (ع) نیز مستقیماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند.
علامه محقق، شیخ عبدالله ممقانی، در کتاب نفیس تنقیح المقال، در مورد مقام علمی و معنوی ایشان گفته است: آن جناب از فرزندان فقیه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصیتی عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاک بود.

مقام حضرت عباس (ع) نزد ائمه

اگر بخواهیم مقام و منزلت حضرت عباس (ع) را از دیدگاه امامان معصوم (ع) دریابیم، کافی است به سخنان آن بزرگوار درباره حضرت عباس (ع) توجه کنیم.
در شب عاشورا، وقتی دشمن در مقابل کاروان امام حسین (ع) حاضر شد و درراس آنها عمربن سعد شروع به داد و فریاد کرد، امام حسین (ع) به حضرت عباس (ع) فرمود:‌ برادر جان، جانم به فدایت، سوار مرکب شو و نزد این قوم برو و از ایشان سوال کن که به چه منظور آمده اند و چه می خواهند.

در این ماجرا دو نکته مهم وجود دارد یکی آنکه امام به حضرت عباس می فرماید: من فدایت شوم. این عبارت دلالت بر عظمت شخصیت عباس (ع) دارد، زیرا امام معصوم العیاذ بالله سخنی بی مورد و گزاف نمی گوید و نکته دوم آنکه، حضرت به عنوان نماینده خود عباس (ع) را به اردوی دشمن می فرستد.

روز عاشورا هنگامی که حضرت عباس (ع) از ا سب بر روی زمین افتاد، امام حسین (ع) فرمودند:

(الان انکسر ظهری و قلت حیاتی) یعنی (اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد). این جمله بیانگر اهمیت حضرت عباس (ع) ونقش او در پشتیبانی از امام حسین (ع) است.
امام زمان (ع)، در قسمتی از زیارتنامه ای که برای شهدای کربلا ایراد کردند، حضرت عباس (ع) را چنین مورد خطاب قرار می دهند: السلام علی ابی الفضل العباس بن امیرالمومنین المواسی اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادی له،‌الوافی الساعی الیه بمائه، المقطوعه یداه لعن الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی و حکیم بن طفیل الطائی.

امام زین العابدین (ع) به عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب (ع) نظر افکند و اشکش جاری شد. سپس فرمود:‌هیچ روزی بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زیرا در آن روز عموی پیامبر، شیر خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب کشته شد و بعد از آن روز بر پیامبر هیچ روزی سخت از روز جنگ موته نبود، زیرا در آن روز پسر عموی پیامبر جعفر بن ابی طالب کشته شد سپس امام زین العابدین (ع) فرمود: هیچ روزی همچون روز مصیبت حضرت امام حسین (ع) نیست که سی هزار تن در مقابل امام حسین (ع) ایستادند و می پنداشتند، که از امت اسلام هستند و کار را تا آنجا کشاندند که آن حضرت را از روی ظلم وجور و دشمنی به شهادت رساندند.

آنگاه امام زین العابدین (ع) فرمود:‌ خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت کند که به حق ایثار کرد و امتحان شد و جان خود را فدای برادرش کرد تا آنکه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا کرد تا همراه ملائکه در بهشت پرواز کند، همان طور که به جعفر بن ابی طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقیق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتی دارد که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند.

خطبه حضرت ابالفضل العبّاس در شهر مکّه مکرّمه در سال60 هجری. پیش از هجرت کاروان از مکّه به کوفه

«بسم الله الرّحمن الرّحیم»

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی شَرَّفَ هذا (اشاره به بیت الله‌الحَرام) بِقُدُومِ اَبیهِ، مَن کانَ بِالاَمسِ بیتاً اَصبَح قِبلَةً. أَیُّهَا الکَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَریقَ البَیتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَریَّه؟ وَ مَن هُوَ اَدنی بِه؟ وَ لَولا حِکمَ اللهِ الجَلیَّه وَ اَسرارُهُ العِلّیَّه وَاختِبارُهُ البَریَّه لِطارِ البَیتِ اِلیه قَبلَ اَن یَمشیَ لَدَیه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ یَستَلِمُ یَدَیه وَ لَو لَم تَکُن مَشیَّةُ مَولایَ مَجبُولَةً مِن مَشیَّهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَیکُم کَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلی عَصافِیرِ الطَّیَران.

اَتُخَوِِّنَ قَوماً یَلعَبُ بِالمَوتِ فِی الطُّفُولیَّة فَکَیفَ کانَ فِی الرُّجُولیَّهِ؟ وَلَفَدَیتُ بِالحامّاتِ لِسَیِّد البَریّاتِ دونَ الحَیَوانات.

هَیهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الکَوثَر وَ مِمَّن فی بَیتِهِ الوَحیُ وَ القُرآن وَ مِمَّن فی بَیتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن فی بَیتِهِ التَّطهیرُ وَ الآیات.
وَ أَنتُم وَقَعتُم فِی الغَلطَةِ الَّتی قَد وَقَعَت فیهَا القُرَیشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُریدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبیّکُم وَ لا یُمکِن لَهُم مادامَ اَمیرُالمُؤمِنینَ (ع) حَیّاً وَ کَیفَ یُمکِنُ لَکُم قَتلَ اَبی عَبدِاللِه الحُسَین (ع) مادُمتُ حَیّاً سَلیلاً؟

تَعالوا اُخبِرُکُم بِسَبیلِه بادِروُا قَتلی وَاضرِبُوا عُنُقی لِیَحصُلَ مُرادُکُم لابَلَغَ الله مِدارَکُم وَ بَدَّدَا عمارَکُم وَ اَولادَکُم وَ لَعَنَ الله عَلَیکُم وَ عَلی اَجدادکُم.

سپاس خدای را که بیت الله را با قدوم پدرش[منظور امام حسین (ع) است] مشرّف کرد؛ کسی که دیروز بیت بود،[امروز] قبله گردید.

ای ناسپاسان گناهکار آیا راه بیت را بر امام نیکوکاران می بندید؟ چه کسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه کسی نزدیکترین به این خانه است؟ و اگر حکمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان[حسین (ع)] پرواز می کرد؛ قبل از اینکه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش[حسین (ع)] را استلام می کند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود می آید نازل می شدم.

آیا قومی را که مرگ را در کودکی به بازی می گرفتند می ترسانید، در حالیکه الان در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا و مولای همه موجودات که برتر از حیوانات[هستند].

هیهات بنگرید به کسی که شراب می نوشد[مراد یزید ملعون است] و به کسی که صاحب حوض و کوثر است؛ و به کسی که در خانه وحی و قرآن است [مراد امام حسین(ع)است] و به کسی که در بیتش اسباب لهو و نجاست است[مراد یزید ملعون است]؛ و به کسی که در خانه اش نزول آیات[نشانه ها] و[آیه] تطهیر است.

شما در غلطی واقع شدید که قریش واقع شدند. چرا که اراده قتل پیامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و[این حیله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنین(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است کشتن ابا عبدالله الحسین(ع) تا وقتی که من زنده ام.

بیایید تا به راهش[راه کشتن امام حسین(ع)] آگاهتان کنم؛پس مبادرت به کشتن من کنید، و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان[که قصد کشتن پیامبر(ص)را داشتند] باد.

حسین‌ را تنها نمی‌گذارم‌

یکی‌ از مواقع‌ حساس‌ وقتی‌ است‌ که‌ شمر از هم‌ طائفه‌گی‌ خود با ام‌ البنین‌ سوءاستفاده‌ کرد و خواست‌ با دادن‌ امان‌ نامه‌ عبیدالله به‌ فرزندان‌ ام‌ البنین‌ بر زخم‌ دل‌ عزیززهرا نمک‌ بپاشد ولی‌ این‌ جاعباس‌ غیرت‌ و مردانگی‌ خود را به‌ نمایش‌ گذاشت‌ و نه‌ تنهااز امان‌ نامه‌ او خوشحال‌ نشد، که‌ حتی‌ از او خشمگین‌ شد و فرمود:

«تبت‌ یداک‌ ولعن‌ ماجئتنا به‌ من‌ امانک‌ یا عدو الله أتأمرنا أن‌ نترک‌ أخانا وسیّدناالحسین‌ بن‌ فاطمة‌: وندخل‌ فی‌ طاعة‌ اللعناء وأولاد اللعناء؟!؛ دستانت‌ بریده‌ باد ولعنت‌ برا´ن‌ امانی‌ که‌ برای‌ ما آورده‌ای‌! ای‌ دشمن‌ خدا! به‌ ما پیشنهاد می‌کنی‌ که‌ برادر و آقای‌ خود حسین‌ فرزند فاطمه‌ را رها کنیم‌ ودر تحت‌ فرمان‌ ملعونین‌ وفرزندان‌ملعونین‌ درا´ئیم‌.»

ویکی‌ دیگر از حساس‌ترین‌ لحظاتی‌ که‌ عباس‌ با سخنان‌ خود بر قوت‌ دل‌ برادرش‌حسین‌ افزود، شب‌ عاشورا بود که‌ بعد از خطبة‌ ابی‌ عبدالله(ع) به‌ نمایندگی‌ از اهل‌ بیت‌،امام‌ را مخاطب‌ ساخت‌ و عرض‌ کرد:

«هرگز تو را ترک‌ نخواهیم‌ کرد. آیا پس‌ از تو زنده‌ بمانیم‌؟ خداوند هرگز چنین‌ روزی‌ رانیاورد»

حسین‌(ع) تشنه‌ است‌ آب‌ نمی‌نوشم‌

یکی‌ دیگر از فرازهای‌ تاریخ‌ که‌ بیانگر ارادت‌ صمیمانه‌ و وفای‌ ابوالفضل‌(ع) نسبت‌ به‌برادرش‌ حسین‌(ع) است‌ آن‌ لحظه‌ای‌ است‌ که‌ عباس‌ تنهائی‌ برادرش‌ را مشاهده‌ کرد نزدآن‌ حضرت‌ آمد و عرض‌ کرد: آیا مرا رخصت‌ می‌دهی‌ تا به‌ میدان‌ بروم‌؟

امام‌(ع) گریه‌ شدیدی‌ کرد و فرمود: «ای‌ برادر تو صاحب‌ پرچم‌ و علمدار من‌ هستی‌؛

عباس‌ گفت‌: ای‌ برادر! سینه‌ام‌ تنگ‌ و از زندگی‌ خسته‌ شده‌ام‌ و می‌خواهم‌ از این‌منافقان‌ خونخواهی‌ کنم‌؛

امام‌(ع) فرمود: برای‌ این‌ کودکانم‌ کمی‌ آب‌ تهیه‌ کن‌».

عباس‌(ع) وقتی‌ به‌ شریعة‌ فرات‌ رسید، یاد عطش‌ حسین‌ و اهل‌ بیتش‌ او را از نوشیدن‌آب‌ بازداشت‌ و ابیاتی‌ را سرود که‌ در آن‌ ابیات‌ زندگی‌ بعد از امام‌ حسین‌(ع) را خواری‌ و ذلت‌می‌داند و می‌گوید:

یا نفس‌ من‌ بعد الحسین‌ هونی‌وبعده‌ لا کنت‌ أن‌ تکونی‌

هذا الحسین‌ شارب‌ المنون‌وتشربین‌ بارد المعین‌

جانم‌ فدای‌ حسین‌

و در رجزهائی‌ که‌ هنگام‌ پیکار سروده‌ است‌ ضمن‌ اینکه‌ حسین‌(ع) را با عناوین‌ «جان‌مصطفی‌» و «امام‌ صادق‌ یقین‌» و «نجل‌ النبی‌» ستوده‌ است‌ شهادت‌ در رکاب‌ آن‌ حضرت‌را افتخار می‌داند و دشمنان‌ خود را تهدید به‌ آتش‌ سوزان‌ جهنم‌ می‌کند و می‌فرماید:

لا أرهب‌ الموت‌ اذ الموت‌ رقی‌حتی‌ اُواری‌ فی‌ المصالیت‌ لقا

نفسی‌ لنفس‌ المصطفی‌ الطهر وقااءنی‌ أنا العباس‌ أغدو بالسقا

ولا أخاف‌ الشر یوم‌ الملتقی‌

و بعد از قطع‌ دست‌ راستش‌ مشک‌ را به‌ دست‌ چپ‌ گرفت‌ و فرمود:

والله ان‌ قطعتم‌ یمینی‌اءنّی‌ احامی‌ أبداً عن‌ دینی‌

وعن‌ امام‌ صادق‌ الیقین‌نجل‌ النبی‌ الطاهر الامین‌

بعد از قطع‌ دست‌ چپ‌ پرچم‌ را به‌ سینه‌ چسباند و فرمود:

یا نفس‌ لا تخشی‌ من‌ الکفّاروأبشری‌ برحمة‌ الجبار

مع‌ النبی‌ السیّد المختارقد قطعوا ببغیهم‌ یساری‌

فأصلهم‌ یارب‌ حرّ النار

 

گفتار امام درعصر تاسوعا

إنی رأیت رسول الله (ص) فی المنام فقال لی: إنک صائر إلینا عن قریب... ارکب بنفسی أنت یا أخی حتی تلقاهم فتقول لهم ما لکم و ما بدا لکم و تسألهم عما جاء بهم... ارجع إلیهم فإن استطعت أن تؤخرهم إلی غدوة و تدفعهم عنا العشیة نصلی لربنا اللیلة و ندعوه و نستغفره فهو یعلم انی أحب الصلاة و تلاوة کتابه و کثرة الدعاء و الاستغفار

بنا به نقل طبری عصر پنجشنبه نهم محرم، عمرسعد فرمان حمله داد و لشکر به حرکت درآمد. امام(ع) در آن ساعت در بیرون خیمه به شمشیرش تکیه نموده و خواب خفیفی بر چشمانش مستولی شده بود. چون زینب کبری علیها السلام سر و صدای لشکر عمرسعد را شنید و جنب و جوش آنها را دید به نزد امام آمد و عرضه داشت: برادر! اینک دشمن به خیمه ها نزدیک شده است

امام (ع) سربرداشت اول این جمله را گفت:" إنی رأیت رسول الله...؛ اینک جدم رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: فرزندم به زودی به نزد ما خواهی آمد

سپس خطاب به برادرش ابوالفضل(ع) چنین گفت: جانم به قربانت! سوارشو و با این ها ملاقات کن و انگیزه و هدف آنان را بپرس

طبق فرمان امام(ع) حضرت ابوالفضل با بیست تن، که زهیربن قین و حبیب بن مظاهر نیز در میان آنان دیده می شد، به سوی دشمن حرکت نمود و در مقابل آنان قرار گرفت و انگیزه حرکتشان را سؤال کرد

لشکریان عمرسعد در جواب او گفتند: اکنون از سوی امیر( ابن زیاد) حکم تازه ای رسیده است که باید شما بیعت کنید وگرنه همین الآن وارد جنگ خواهیم شد

حضرت ابوالفضل به سوی امام برگشت و پیشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانید

امام در پاسخ وی چنین فرمود: به سوی آنان بازگرد و اگر توانستی همین امشب را مهلت بگیر و جنگ را به فردا موکول کن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازیم؛ زیرا خدا می داند که من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شدید دارم

ابوالفضل (ع) برگشت و تقاضای مهلت یک شبه نمود. عمر سعد چون در قبول این پیشنهاد مردد بود، از این رو موضوع را با فرماندهان لشکر مطرح و نظر آنان را جویا گردید

یکی از فرماندهان به نام عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر این ها از ترک و دیلم بودند و چنین مهلتی را از تو درخواست می کردند باید به آنان جواب مثبت می دادی حال آنکه که اینان فرزندان پیامبر هستند

قیس بن اشعث، یکی دیگر از فرماندهان گفت: به نظر من هم باید به درخواست حسین جواب مثبت داد؛ زیرا این درخواست نه برای عقب نشینی آنها از جبهه و نه برای تجدیدنظر است؛ بلکه به خدا سوگند! فردا این ها پیش از تو به جنگ شروع خواهند نمود

عمرسعد گفت: اگر چنین است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهیم؟

به هر حال، پس از گفتگوی زیاد، پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل(ع) این بود: ما امشب را به شما مهلت می دهیم اگر تسلیم شدید و به فرمان امیر گردن نهادید به نزد او می رویم و اگر امتناع کردید ما هم شما را به حال خود باقی نخواهیم گذاشت و جنگ است که سرنوشت شما را تعیین خواهد نمود

بدین گونه با درخواست امام(ع) موافقت و شب عاشورا به وی مهلت داده شد

اهمیت نماز

از این درخواست امام(ع) می توان به اهمیت نماز و دعا و نیایش و تلاوت قرآن پی برد که آن حضرت تا آن جا به این مسائل علاقه دارد که از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت می کند تا یک شب دیگر از عمر خویش را با این اعمال بگذراند. و چرا چنین نباشد که حسین(ع) برای ترویج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعارهای الهی بدین جا آمده است و مناجات و نیایش با پروردگار بهترین و لذت بخش ترین دقایق زندگی اوست و باید هر ملتی که برای خدا قیام می کند، همین اعمال را شعار و ملاک عمل خویش قرار بدهد

و از این جاست که در زیارت نامه امام آمده است: و أشهد أنک قد أقمت الصلاة و آتیت الزکاة وأمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و أطعت الله و رسوله حتی أتاک الیقین

 

شب عاشورا

نزدیک شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه مى‏گوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتى فجزا کم الله عنى خیرا ....

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: براى چه این کار را بکنیم؟ براى اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانى به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:اى پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم‏.

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می‏گویند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کارى نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فداى تو مى‏سازیم، و در رکاب تو مى‏جنگیم تا به هر جا رفتى ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک‏»

در میان یاران غیر بنى هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه‏اى در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم مى‏باشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتى است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین‏» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست دارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیرى نماید».

گروهى از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و براى همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.

نیز روایت‏شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزاى خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمى‏کردند و آنچنان در سطح بالائى از روحیه شهادت طلبى بودند، که براى وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستى مى‏کردند.

امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه‏ام نزد من بود و از من پرستارى مى‏کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکى از بى اعتبارى دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب او طالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیل و کل حى سالک سبیلى

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه‏ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست‏خوددارى کند، گریه کنان بى تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنى الحیوه ...»

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبرو  شکیبائى را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام‏»

زینب عرض کرد: واى بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده‏اى،و بندهاى قبلم را گسته‏اى و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روى خواهر پاشید، و او را دلدارى داد و فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهیزگارى و شکیبائى را که خدا بهره‏ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقى نمى‏ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانى باید به رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند مى‏دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روى خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوى یارانش رفت.

شب عاشورا امام بود که زینب را دلدارى دهد ولى بعد از ظهر عاشورا چه کسى زینب علیها السلام را دلدارى داد؟

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه‏اى که در روایت آمده:

ولهم دوى کدوى النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آواى پر سوز که از دلهاى پاکبازان و عاشقان خدا برمى‏خاست، باعث‏شد که سى و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و براى شناسایى به طرف بیابان رفت و به بررسى بلندها و گوداها و فراز و نشیبهاى بیابان پرداخت، نافع بن هلال مى‏گوید: من پشت‏سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: براى چه بیرون آمده‏اى؟ عرض کردم: از اینکه تنها بیرون رفتى پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکى است‏

امام فرمود: براى بررسى فرازها و گودالهاى این بیابان آمده‏ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههاى میدان را بشناسم.

نافع مى‏گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع مى‏شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: آیا نمی‏خواهى شبانه بین این دو کوه بروى و جان خود را از این گیر و دار نجات دهى؟

نافع تا این سخن را شنید، روى دو پاى امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می‏گفت: مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئى با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم‏.

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می‏گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده‏اى، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند

نافع می‏گوید: وقتى که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوى دشمن حمله می‏کردم.

گفتم: من گمان می‏برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنى و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله مى‏کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب براى آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: اى گروه بانوان و حرم‏هاى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم این شمشیرهاى جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده‏اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه‏هاى جوانان شما است که قسم خورده‏اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه‏هاى دشمن فرو کنند

بانوان با گریه و ندبه از خیمه‏ها بیرون آمدند و گفتند: اى پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید.

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند که آرى ما عاشقانه از شما حمایت می‏کنیم و اشک شوق مى‏ریزیم .

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش على اکبر را با سى سواره و بیست پیاده براى آب آوردن (به سوى فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهاى خود را بشوئید تا کفن شما باشند

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده براى آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکى شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتى که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولى حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختى درگرفت، جمعى از دشمنان کشته شدند، ولى از اصحاب عباس علیه السلام کسى کشته نشد، و آنها مشکهاى آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمى العباس سقاء»

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه‏هاى خود را نزدیک هم کنند و خیمه‏هاى مردان را در جلو خیمه‏هاى زنان قرار دهند، و در پشت‏خیمه‏ها گودالى کندند و هیزم و نى در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت‏خیمه‏ها به سوى خیمه‏ها هجوم بیاورد.

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نظافت کرده و با بوى مشک معطر کردند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخى مى‏کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخى نیست:

بریر گفت: قوم من مى‏دانند که من نه در جوانى و نه در پیرى اهل شوخى نبوده‏ام، اکنون که مى‏بینى شادى مى‏کنم از این رو است که مى‏دانیم شهید مى‏شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهاى بهشت بهره‏مند مى‏شوم.

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنى‏هاشم به دور او حلقه زده‏اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن مى‏گوید، و به آنها مى‏فرماید: «اى برادرانم و اى پسر عموهایم! فردا هنگامى که جنگ شروع شد، نخستین کسانى که به میدان رزم مى‏شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنى هاشم جمعى را براى یارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند

جوانان بنى هاشم پاسخ دادند: ما مطیع فرمان تو می‏باشیم‏

حضرت زینب علیها السلام می‏گوید: از آنجا به خیمه حبیب بن مظاهر رفتم دیدم با یاران (غیر بنى هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها مى‏گوید: «فردا وقتى که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنى هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنى هاشم، از سادات و بزرگان ما مى‏باشند

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است‏» و به آن وفا کردند.

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکى خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانى به من روى آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگى دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت‏تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردى مبتلا به پیسى است، باز در عالم خواب رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم را با جمعى از اصحاب دیدم، فرمود: اى پسرک من، تو شهید آل محمد هستى، و اهل آسمانها از آمدن تو شادى می‏کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته‏اى است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزى نگهدارد

این خوابى را که دیده‏ام حاکى است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.

 

امضاء شهادتنامه

امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود                     فردا زخون عاشقان این دشت دریا میشود

امشب کنار یکدگر نشسته ال مصطفى                          فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا میشود

امشب بود برپا اگر این خیمه ثاراللهى                       فردا بدست دشمنان برکنده از جا میشود

امشب صداى خواندن قرآن بگوش آید ولى                 فردا صداى الامان زین دشت برپا میشود

امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است                        فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود

امشب رقیه حلقه زرین اگر دارد بگوش                     ردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود

امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان                       فردا کنار علقمه بیدست‏ سقا میشود

امشب گرفته در میان اصحاب اما خویش را                      فردا عزیز فاطمه بى‏یار و تنها میشود

امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بود                              ردا زینبین خولى و دیر نصارى میشود

خدا کند نرود امشب و سحر نشود                                    که شام زینب غمدیده تیره ‏تر نشود

خدا کند نشود صبح این شب عاشورا                                 خدا کند که سحرگاه جلوه‏ گر نشود

 

 

ظهر عاشورا

آفتاب گرم بر پهنای دشت

نیزه‌های داغ آتش می‌نشاند

دشت سوزان هم به چشم آسمان

پشته‌های خاک خونین می‌فشاند

اصطکاک سنگ و سمّ اسب ها

صاعقه در صاعقه می‌آفرید

از فرود تیغ‌ها بر خودها

رعد و برقی سخت می‌آمد پدید

در دو صف رزم آوران سخت سر

نیزه بر کف، تیز تک می‌تاختند

گرمپو، تازان، رجز خوان، بی‌امان

ماهرانه تیر می‌انداختند

یک طرف توحید و پاکی و شرف

یک طرف شرک و پلیدی و گناه

یک طرف هفتاد و اندکی جان پاک

یک طرف از نابکاران یک سپاه

یک طرف خورشید عاشورا حسین

یک طرف سر دسته شب باوران

یک طرف بر ذروه فرزانگی

یک طرف در قعر پستی کافران

نعره‌ی مستانه‌ی اردوی کفر

در غبار کربلا پیچیده بود

از صف ایمان ترنم‌های عشق

در دل عرش خدا پیچیده بود

گرم می‌شد دم به دم آهنگ جنگ

شعله‌ی پیکار بالا می‌گرفت

نیزه‌ها و تیرهای جان شکاف

در میان سینه‌ها جا می‌گرفت

اندر آن هنگامه‌ی خون و نبرد

با شتاب آمد کسی نزد امام

گفت: هنگام نماز است ای حسین!

شعله‌ور شد پیشوا از این پیام

نیزه و شمشیر را یکسو نهاد

عاشقانه بر سر سجاده شد

زیر باران و صفیر تیرها

رکعتان عشق را آماده شد

گفت تکبیری و در آن گیر و دار

گرم نجوی با خدای خویش شد

ما سوی اللّه را همه از یاد برد

در نمازی فارغ از تشویش شد

تا نماز خون بپا دارد امام

پیش‌مرگانش به صف اندر شدند

در مسیر بارش طوفان تیر

پیش پایش لاله گون پرپر شدند

از فراز آسمان آسیمه سر

جبرئیل آمد در آن صحرا فرود

در مصلّی بر مصلّی سجده کرد

بال رأفت بر سر پاکان گشود

چون حسین بن علی تکبیر گفت

آفرینش کرد بر او اقتدا

چشم خیل عرشیان مبهوت ماند

بر نماز آخر خون خدا

از قیام کربلا گویا هدف

با خدا راز و نیازی بوده است

زیر تیغ و تیر در صحرای خون

با وضوی خون نمازی بوده است

 

ظهور دو خورشید در آسمان

کربلا واحه واحه عطشانی است، با گیاهانی آوار و درختانی که دیریست سقط شده می رویند. کربلا با گودالی که بلندترین قله جغرافیا، و ظهری که مقدس ترین لحظه تاریخ است. کربلا مزار مزرعه های سرسبز است

پرستوهای از ییلاق آمده در دیروزهای گمشده و فرداهای بلند بیتوته کرده اند، شمشیرها لبخند می زنند و پژواک صدای شیطان منزل به منزل آسمان را توفان می کند

امروز عاشوراست، برف سیاه می بارد، خورشید خواب آلوده بیدارمان نکرده است، ما در سایه بلند کربلا راه می رویم، چون آنقدر بزرگ نشده ایم که در سایه درختان، ایستاده بنشینیم

کربلا در انتظاری سرخ، زیر عاشق ترین آفتاب تاریخ قدم می زند و بزرگ می شود، آنقدر که خاکش را مهر می کنیم

کربلا ایستگاه آغازین تمام مسافرانی است که به مقصد خدا جاری اند. هر چند دلهایشان را در عاشوار جا گذاشته باشند

اینجا کربلاست، این گودال سربلند آبروی جغرافیاست، این تل خاک جاری، فردا را ورق خواهد زد، و " فرا زنی" خطبه اش، خواب شبها را آوار خواهد کرد

اینجا کربلاست، سرزمینی که رگهایش عطشانی می نوشند، و ذره ذره خاکش بهشت را برابر است کربلا سرچشمه تمام گردبادهای مقدس، تمام توفانهای زهد و خاستگاه پرندگانی است که حداقل پروازشان از خاک، از خود تا خداست

با نام کربلا هزار توفان نوح در دلت گریه می کند، اندوه سرازیری چشمهایت را می پوشاند و لباست سیاه می شود

و امروز عاشوراست، سربریده خورشید منزل به منزل خدا را تلاوت می کند و فردا چوب آن قدر جسور است که بر لبهایی که قرآن آیه آیه بر آن باریده، نازل می شود

از آسمان زنجیر می بارد و دست، و هیچ کوهی نیست که لالی ام را پژواک نشده باشد

امروز عاشوراست، و مادربزرگم باز هم برای سلامتی امام حسین سفره نذر می کند و برای مسلمان شدن شمر صلوات می فرستد

عاشورا، واژه ای که دلها را تا چشمها بالا می آورد، و چشم را تا زمین ناگزیر می کند. واژه ای که مترادف با" حسین" است

امروز شیرین ترین فرهاد تاریخ، عشق را به حماسه می خواند، هر چند 72 رکعت عشق هم، تشنگی کربلا را جواب نمی شود

کربلا و " حسین"، حرکتی را آغاز و انجامند که از آدم تا دم آخر حیات جریان دارد

"حسین " واژه ای است که تاریخ را به حرکت در آورده است و جغرافیا شرمنده از آن است که جا پایش را گنجایش نمی شود

حسین" واژه ای است که آرامش جانها را به توفان می سپارد، و درختان به احترامش قیام می کنند و شقایق ها داغدار تنهایی وی اند

حسین گلی است که جهان با بوی وی، بودن را شروع کرده است و ادامه خواهد داد

نام حسین لحظه ایست بارانی، شفاف، که روشنت می کند و تا"نمی دانم کجا" می کشاندت

وقتی "حسین" بر زبانت می وزد سلولهایت آفتاب می شوند. تمام آبشارهای جهان به سمتت می دوند، آرامشت را به توفان می سپاری، نام کوچک تمام گلها را به یاد می آوری و چون به لاله می رسی، بلند می شوی، کلاهت را برمی داری و شرمندگی ات را در یقه پالتویت پنهان می کنی

وقتی "حسین" برزبانت جریان می یابد، به حرکت می آیی و به اولین کسی که دنبال دلش می گردد، سلام می کنی، ناگهان چشم هایت را به یاد می آوری، حالا دیگر باران می بارد

نام " حسین" دستت را می گیرد تا" شهرخدا"، تا" شهرآفتاب"، تا " ناکجاآباد" و روشن ترین" اتوپیا" می کشاندت. آنگاه دوست داری به احترام "حسین" بمیری.

نام "حسین " ایل به ایل، "او به " به "اوبه" می گردد، و با ذکرش توفان در رگهای زلال ایلیات و روشنای جاری قنات ریشه می دواند.

نام " حسین" خورشید را به انفعال می کشد، چه رسد به " یزید" که یارای دیدن ستاره ای را هم ندارد.

این" حسین" کیست که تمام رودهای جاری جهان از شط عطشان گلویش متولد شده اند و سیراب می شوند و هر روز لبریز از آفتاب و آینه، شرمنده گودالی می شوند که سربلندتر از تاریخ است؟

این "حسین " کیست که عشقش شرحه شرحه ام می کند و تمام شروه سرایان "هیهات من الذله اش" را به آواز می گویند دست خدا عاشق ترینش بود؟

این " حسین" کیست که تمام زنجیرها و سنج ها او را گریه می کنند، و تمام رودخانه ها او را روزه دارند؟
"حسین" سرخترین نامی است که در تاریخ ، سرسبز مانده است

ای "حسین!" نام تو پرواز را به یاد پرندگان می آورد و عشق تو، آغاز شدنی است که خنجر، انجام آن است

عطشانی تو چه کرده است که تمام آبهای روزه دار را به یاد تو می نوشیم و قاتلانت لایق لعنت می شوند؟

ای حسین! کدام آتش را به نظاره بایستم که قد کشیدن سرخ خیمه های عصرعاشورایت را تداعی نکند؟

کدام عصر را تماشا شوم که غربت عصر عاشورا را در خود نپرورانده باشد؟

تو کیستی که دشت ماریه، جنگلی از نیزه و شمشیری است که تو را پاره پاره عاشقند؟

ای حسین! از کدام جام نوشیده ای که شادابی ات، مستی تمام شمشیرها را کفاف شده است و باران تیر را به تنهایی قامت بسته ای؟

کدام اسب سفیدی است که نژادش به ذوالجناح برسد؟

کدام بیابان است که پریشانی و پراکندگی کودکانت را دل به مویه نسپرده باشد؟

کدام شمشیر است که پرواز دستهای علقمه را شرمنده نشده باشد؟

شب از آن تاریک است که از نژاد شمر است و سپیده تا از تبار سپیدی گلوی توست، آفتاب هدیه می دهد

محرم ماه "حسین" است "سر سال از محرم آفریدند" امروز تاسوعاست. ستارگان عرق کرده اند و شب در انتظاری سرخ در چهار چوبه فردا مردد است

فردا آفتاب هم عرق خواهد کرد در برابر خورشیدی که خدا را قرائت خواهد شد و شاید اشک خواهد ریخت برگلویی که آسمان از آن متولد می شود

فردا آب بخیل است و دریا مد شدن را به یاد نمی آورد

فردا فرات عطشانی" رقیه" را کفاف نمی کند

فردا قنداقه ای در پی آب در آسمانی نه چندان دور، آوار خواهد شد و خدا از نازکترین گلوی تاریخ پژواک می شود

فردا کسی که عشق در زیر پوستش بیتوته کرده است، عاشق مردی که "دستی به جام باده دارد و دستی به زلف یار وفرات را تا خیمه گاه از خود دویده است، ناگهان دستهایش، سرختر از خورشید، آسمان را وسعت می بخشد، افق را می دود، تاریخ را روشن می کند، دستی بزرگ با فرات به دریا می رسد و تمام اقیانوسها آرام می شوند

فردا کسی تاریخ را ورق خواهد زد که نشان مزار مادرش بی نشانی است، مزاری که به وسعت جغرافیا بزرگ است، آنکه عشق ، خاک پای اوست و نمی از غیرتش سالها سماع هفت دریا را کفاف می دهد. کسی که پدرش تا فراز شانه های وحی عروج کرده است و  آبروی ذوالفقار از سعی دست اوست

حالا عصر عاشورا است. دو خورشید در مقابل هم راه می روند، طبلها همچنان می کوبند، و کودکان ستارگان گمشده صحرایند.

وصیت نامه امام حسین(ع)

"بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما أوصی به الحسین بن علی إلی أخیه محمد بن الحنفیة إن الحسین یشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أن محمداً عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و أن الجنة حق و النار حق و الساعة آتیة لاریب فیها و أن الله یبعث من فی القبور و أنی لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی امة جدی(صلی الله علیه و آله ) أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن أبی طالب فمن قبلنی یقبول الحق فالله أولی بالحق و من رد علی هذا أصبر حتی یقضی الله بینی و بین القوم و هو خیرالحاکمین، و هذه وصیتی إلیک یا أخی! و ما توفیقی إلا بالله، علیه توکلت و إلیه أنیب

امام حسین علیه السلام هنگام حرکت از مدینه به سوی مکه این وصیت نامه را نوشت و با مهر خویش ممهور ساخت و به برادرش محمد حنفیه تحویل داد

بسم الله الرحمن الرحیم...؛ این وصیت حسین بن علی است به برادرش محمد حنفیهحسین گواهی می دهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق

( اسلام) را از سوی خدا( برای جهانیان) آورده است و شهادت می دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسان ها را در چنین روزی زنده خواهد نمود

امام در وصیت نامه اش پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، هدف خود را از این سفر این چنین بیان نمود

من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدم، رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم، علی بن ابی طالب(ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد( و از من پیروی کند) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند( و از من پیروی نکند) من با صبر و استقامت( راه خود را) در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنی امیه حکم کند که او بهترین حاکم است. و برادر! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست، بر او توکل می کنم و برگشتم به سوی اوست

انگیزه های قیام حسین(ع

امام(ع) در سخنان خود در پاسخ ولید و مروان اولین انگیزه قیام و مبارزه و علت مخالفت خود با یزید بن معاویه را بیان کرد و اکنون به هنگام حرکت از مدینه در وصیت نامه خود به انگیزه دیگر یا به علت اصلی قیام خود، یعنی امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با مفاسد وسیع و مسائل ضداسلامی و ضدانسانی حکومت یزیدی و اموی، اشاره می کند و می فرماید

اگر آنان از من تقاضای بیعت هم نکنند من باز هم آرام و ساکت نخواهم نشست؛ زیرا اختلاف من با دستگاه خلافت تنها بر سر بیعت با یزید نیست که با سکوت آنان در موضوع بیعت، من نیز سکوت اختیار کنم؛ بلکه وجود یزید و خاندان وی موجب پیدایش ستم و گسترش فساد گشته است . و من برای امربه معروف و نهی از منکر و احیای قانون جدم رسول خدا(ص) و زنده کردن راه و رسم پدرم علی(ع) و بسط عدل و داد به پاخیزم و ریشه این نابه سامانی ها، یعنی خاندان بنی امیه را قلع و قمع نمایم.

بسم رب الحسین

خاطره ای از مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمدهادی امینی: 
چند سال از ارتحال پدرم گذشته بود

شب جمعه ای قبل از اذان صبح خواب پدر را دیدم

سرحال و شاداب بودند
عرض کردم
آقا جان! در بین اعمال تان کدام یک باعث نجات در عالم برزخ شد ؟
فرمودند

زیارت امام حسین علیه السلام

عرض کردم : اکنون که جنگ است و راه بسته است و این توفیق از ما سلب شده است
فرمودند
پسرم هر گوشه ای هر جایی چراغی بنام امام حسین روشن شد
همانجا حرم است

 

 

آیت الله محی الدین حائری شیرازی:

حضرت امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر 
شب عاشورا ، سخن از ( نمیخواهم ، احتیاج ندارم ، بروید ، بیعتم را برداشتم ) بود ، 
روز عاشورا فرمود : بیائید به من کمک کنید ، آیا یـاور و مددکـاری هست ؟ هل من ناصـر ینصـرنی ؟  
شب صحبت میکند تا مبـادا خبیثـی در بین طیب ها باشـد
و روز سخن میگوید تا مبادا طیـبی در بین خبیث ها مـانده باشـد
 شب غربال میکنـد تا فقــط صالحــان بماننــد 
و روز غربــال میکنـد تا فقط اشقیــاء در مقابـل او ایستــاده باشنــد
آنـکه در عرفــه آنچنــان میــگرید
میتــواند در عاشــورا جهانی را اینچــنین بگریــاند

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۱
ham sa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی